صبح بیتو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بیتو حتّی مهربانی حالتی از کینه دارد
این جزر و مدِ چیست که تا ماه میرود؟
دریای درد کیست که در چاه میرود؟
بیتو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بیخورشیدند
کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم
ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
آمدی و دل ما بردی و رفتی ای ماه!
با تو خوش بود سحرهای «بِکَ یا الله»
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
روز عاشوراست
کربلا غوغاست
چشمههای خروشان تو را میشناسند
موجهای پریشان تو را میشناسند
یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کردهایم
دل را به اشتیاق تو آباد کردهایم
با روزه و با نماز نشناختمت
با آن همه رمز و راز نشناختمت
رسید جمعهٔ آخر سلام قدس شریف
سلام قبلهٔ صبر و قیام، قدس شریف
چشمها پرسش بیپاسخ حیرانیها
دستها تشنهٔ تقسیم فراوانیها
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام