دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
به کدام واژه بخوانمت، به کدام واژۀ نارَسا؟
به کدام جلوه بجویمت؟ متعالیا و مقدّسا!
کسی از باغ گل آهسته مرا میخواند
تا صفا، تا گل نورسته مرا میخواند
باز در سوگ عزیزی اشکها همرنگ خون شد
وسعت محراب چون باغ شقایق لالهگون شد
آخر ای مردم! ما هم عتباتی داریم
کربلایی داریم، آب فراتی داریم
مثل شیرینی روحانی یک رؤیا بود
سالهایی که در آن روح خدا با ما بود
مثل گل بدرقه کردیم تنی تنها را
و سپردیم به خاک آن همه خوبیها را
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
دوش یاران خبر سوختنش آوردند
صبح خاکستر خونین تنش آوردند
چون لالۀ شکفته صفایی عجیب داشت
مثل شکوفه رایحهای دلفریب داشت
این دشت پر از زمزمۀ سورۀ نور است
این ماه مدینهست که در حال عبور است
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
تقویم در تقویم
این فصلها سرشار باران تو خواهد شد
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی
غسل در خون زده احرام تماشا بستند
قامت دل به نمازی خوش و زیبا بستند