دید خود را در کنار نور و نار
با خدا و با هوا، در گیر و دار
میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
بادها عطر خوش سیب تنش را بردند
سوختند و خبر سوختنش را بردند
چشمهایت روضه خوانی میکند
اشکها را ساربانی میکند
روشن آن چشم که در سوگ تو پُر نم باشد
دلربا، نرگس این باغ به شبنم باشد
میان حجره چنان ناله از جفا میزد
که سوز نالهاش آتش به ماسوا میزد
هر غنچه به باغ سوگوار تو شدهست
هر لاله به دشت داغدار تو شدهست
بار بربندید آهنگ سفر دارد حسین
نیّت رفتن در آغوش خطر دارد حسین
سلام ای طبیب طبیبان سلام
سلام ای غریب غریبان سلام
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
آن اسم اعظم که نشانی میدهندش
سربند یا زهراست محکمتر ببندش
میروم گاهی خراسان گاهگاهی کربلا
یکطرفشمسالشموسویکطرفشمسالضحی
یک کوچه غیرت ای قلندر تا علی ماندهست
شمشیر بردارد هر آنکس با علی ماندهست
از خیمهها که رفتی و دیدی مرا به خواب
داغی بزرگ بر دل کوچک نهادهای
دختری ماند مثل گل ز حسین
چهرهاش داغ باغ نسرین بود
رباب است و خروش و خستهحالی
به دامن اشک و جای طفل خالی
این گلِ تر ز چه باغیست که لب خشکیدهست؟
نو شکفتهست و به هر غنچه لبش خندیدهست
برپا شدهست در دل من خیمهٔ غمی
جانم! چه نوحه و چه عزا و چه ماتمی!
کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست
مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست
یوسف، ای گمشده در بیسروسامانیها!
این غزلخوانیها، معرکهگردانیها
تن فرزند بهر مادر آمد
اگر او رفت با پا، با سر آمد
دور تا دور حوض خانهٔ ما
پوکههای گلوله گل دادهست
ای شمع سینهسوختۀ انجمن، علی
تقدیر توست سوختن و ساختن، علی