خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن