خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
از حریم کعبه آهنگ سفر داریم ما
مقصدی بالاتر از این در نظر داریم ما
ای از شعاع نور تو تابنده آفتاب
باشد ز روی ماه تو شرمنده آفتاب
بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بهار آمد و عطری به هر دیار زدند
به جایجای زمین نقشی از بهار زدند
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
آفتابی کز تجلی بیقرینش یافتم
در فلک میجُستم اما در زمینش یافتم
مردم دهند نسبت رویت بر آفتاب
اما ز بخت خود نکند باور آفتاب
کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود