امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
نام تو را نوشتم و پشت جهان شکست
آهسته از غم تو زمین و زمان شکست
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
این صورت سپید، به سرخی اگر رسید
کارم ز اشک با تو به خونِ جگر رسید
امشب شهادتنامۀ عشاق امضا میشود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا میشود
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید
عطر تن پیمبر از این خانه میرود
بال ملک معطر از این خانه میرود
چون که در قبلهگه راز، شب تار آیی
شمع خلوتگه محراب به پندار آیی
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
چون فاطمه مظهر خدای یکتاست
انوار خدا ز روی زهرا پیداست
بیتو یافاطمه با محنت دنیا چه کنم؟
وای، با اینهمه غم، بیکس و تنها چه کنم...
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
دردا که سوخت آتش دل، جسم و جان من
برخاست دود غم، دگر از دودمان من
سر به دریای غمها فرو میکنم
گوهر خویش را جستجو میکنم
بر لب آبم و از داغ لبت میمیرم
هر دم از غصهٔ جانسوز تو آتش گیرم
وقتی که با عشق و عطش یاد خدا کردی
احرام حج بستی و عزم کربلا کردی
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده
«هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان میداد
در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان میداد
ناله كن اى دل به عزاى على
گریه كن اى دیده براى على
فخر من نزد عرب این بود دختر داشتم
آیت من بود و در گهواره کوثر داشتم
ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان میدهد به زیبایی
بوی خوش میآید اینجا؛ عود و عنبر سوخته؟
یا که بیتالله را کاشانه و در سوخته؟