کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیشازاین؟ که هماکنون؟ که بعدازآن؟ که هنوز؟
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است