پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
ای حرمت قبلۀ حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
بوی بهشت میوزد از کربلای تو
ای کشتهای که جان دو عالم فدای تو
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
ماه صفر رسید و افق رنگ دیگر است
عالم سیاهپوش به سوگ سه سرور است
این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
سپیدهدم که هنگام نماز است
درِ رحمت به روی خلق باز است
ای ز فرط ظهور ناپیدا
ای خدا! ای خدای بیهمتا!
هر کسی را به سر هوایی هست
رو به سویی و دل به جایی هست
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
خاکریز شیعه و سنی در این میدان یکیست
خیمهگاه تفرقه با خانهٔ شیطان یکیست
حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی
نمیماند به پشت ابرهای تیره زندانی
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
خّرم آن دل که از آن دل به خدا راهی هست
فرّخ آن سینه که در وی دل آگاهی هست
دست خدا پردۀ شب را شکافت
صبح شد و نور خداوند تافت
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل
سلمان کیستید؟ مسلمان کیستید؟
با این نگاه، شیعهٔ چشمان کیستید؟
سلامِ ایزد منان، سلامِ جبرائیل
سلامِ شاه شهیدان به مسلم بن عقیل
بسم الله الرّحمن الرّحیم
مطلع انوار کتاب کریم
ای علوی ذات و خدایی صفات
صدرنشین همه کائنات