دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
ای خنجرِ آب دیده، ما تشنۀ کارزاریم
لببسته زخمیم اما در خنده، خونگریه داریم
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
چه اعجازیست در چشمش که نازلکرده باران را
گلستان میکند لبخندهای او بیابان را
تویی پیداتر از پیدا نمییابیم پیدا را
چرا مانند ماهیها نمیبینیم دریا را
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
دمید گرد و غبار سپاهیان سحر
گرفت قلعۀ شب را طلیعۀ لشکر
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
با نگاه روشنت پلک سحر وا میشود
تا تبسم میکنی خورشید پیدا میشود
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد