روزی که ز دریای لبش دُر میرفت
نهر کلماتش از عطش پُر میرفت
دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
سرچشمۀ فیض، روح ربانی تو
دریای فتوت، دل طوفانی تو
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
بوسه بر قبر پیمبر ممنوع؟!
بوسه بر پنجۀ شیطان مشروع؟!
خطبۀ خون تو آغاز نمازی دگر است
جسم گلگون تو آیینۀ رازی دگر است
آنان که حلق تشنه به خنجر سپردهاند
آب حیات از لب شمشیر خوردهاند
این طرفهمردانی که خصم خوف و خواباند
بر حلق ظلمت خنجر تیز شهاباند
بیا عاشقی را رعایت کنیم
ز یاران عاشق حکایت کنیم
ای خوانده سرود عشق را با لب ما
وی روح دمیده در تن مکتب ما
سبزیم که از نسل بهاران هستیم
پاکیم که از تبار یاران هستیم
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
با گام تو راه عشق، آغاز شود
شب با نفس سپیده دمساز شود
بنگر به شکوه سوی حق تاختنش
بر قلۀ عشق پرچم افراختنش
اینان که ز عرصۀ بلا میگذرند
با زمزمۀ سرود «لا» میگذرند
با زمزمۀ سرود یارب رفتند
چون تیر شهاب در دل شب رفتند
آنانکه به خُلق و خوی اسماعیلاند
در حادثه، آبروی اسماعیلاند
کس چون تو طریق پاکبازی نگرفت
با زخم نشان سرفرازی نگرفت
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
ای كاش سحر آينۀ جانم بود
جان عرصۀ تركتاز جانانم بود
از خیل دلاوران گسستن نتوان
با روح خدا عهد شکستن نتوان
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی