عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
مرگ بر تازیانهها
تازیانههای بیامان، به گردههای بیگناه بردگان
حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
در غمِ تشنگیات اشک چکیدن دارد
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
در این کشتی درآ، پا در رکاب ماست دریاها
مترس از موج، بسم الله مجراها و مُرساها
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
آری همین امروز و فردا باز میگردیم
ما اهل آنجاییم، از اینجا باز میگردیم
زود بیدار شدم تا سرِ ساعت برسم
باید اینبار به غوغای قیامت برسم
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد
که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!
وقتی عدو به روی تو شمشیر میکشد
از درد تو تمام تنم تیر میکشد
جان آمده رفته هیجان آمده رفته
نام تو گمانم به زبان آمده رفته
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست
دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم: جان تو و حسین، پسر!
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی
قرار بود که عمری قرار هم باشیم
که بیقرار هم و غمگسار هم باشیم