هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
باز غم راه نفس بر قلب پیغمبر گرفت
باز از دریای ایمان، آسمان گوهر گرفت
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
ای حریمت رشک جنّات النّعیم
خطّ تو خطّ صراطالمستقیم
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
ای دانش و کمال و فضیلت سه بندهات
دشمن گشادهرو، ز گلستان خندهات
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
اشکها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد