هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
ز هرچه بر سر من میرود چه تدبیرم
که در کمند قضا پایبند تقدیرم
...ای صبح را ز آتش مهر تو سینه گرم
وی شام را ز دودۀ قهر تو دل چو غار
ای به سزا لایق حمد و ثنا
ذات تو پاک از صفت ناسزا
از ابتدای کار جهان تا به انتها
دیباچهای نبود و نباشد بِه از دعا
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد