هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
ای ساقی سرمست ز پا افتاده
دنبال لبت آب بقا افتاده
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
خورشید که بوسه بر رخ خاور زد
در سینه دلش مثل پرستو پر زد
هر کس که شود پاک سرشت از اینجاست
تعیین مسیر سرنوشت، از اینجاست
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
یک لحظه به فکر هستی خویش نبود
دنیاطلب و عافیتاندیش نبود
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
از جوش مَلَک در این حرم هنگامهست
اینجاست که هر فرشته، گلگون جامهست
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو
اين ماه، ماهِ ماتم سبط پيمبر است؟
يا ماه سربلندى فرزند حيدر است؟
حُسنت، به هزار جلوه آراسته است
زیباییات از رونق مه کاسته است
چشم تو نوازشگر و مهرافروز است
در عمق نگاه تو غمی جانسوز است
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد