رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
تویی که نام تو در صدر سربلندان است
هنوز بر سر نی چهرۀ تو خندان است
به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است
همانقدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است