مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
به قرآنی که داری در میان سینهات سوگند
که هرگز از تو و از خاندانت دل نخواهم کند
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
یک کوچه غیرت ای قلندر تا علی ماندهست
شمشیر بردارد هر آنکس با علی ماندهست
مالک رسیده است به آن خیمۀ سیاه
تنها سه چار گام...نه... این گام آخر است!
تق تق...کلون در...کسی از راه میرسد
از کوچههای خسته و گمراه میرسد
اوصاف تو از ابتدا تا انتها نور
آیینهای، آیینهای سر تا به پا نور
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
به خون دیده، تر کن آستین را
به یاد آور حدیث راستین را
گویند فقیری به مدینه به دلی زار
آمد به درِ خانۀ عبّاس علمدار
فدای حُسن دلانگیز باغبان شده بود
بهار، با همه سرسبزیاش خزان شده بود
جز او بقیع زائر خلوتنشین نداشت
در کوچهباغ مرثیهها خوشهچین نداشت
در دفتر عشق کز سخن سرشار است
هر چند، قصیده و غزل بسیار است
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت
چون دید فراز نی سرش را خورشید
بر خاک تن مطهرّش را خورشید
اگرچه داد به راهِ خدای خود سر را
شکست حنجر او خنجر ستمگر را
باید که تو را حضرت منان بنویسد
در حد قلم نیست که قرآن بنویسد
خدا جلال دگر داد ای امیر تو را
که داد از خم کوثر، میِ غدیر تو را
اینجا گرفتهست مردی بر روی دست آسمان را
مردی که در قبضهٔ خود دارد تمام جهان را
دستهایت را که در دستش گرفت آرام شد
تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شد
دارم دلی از شوق تو لبریز علیجان
آه ای تو بهار دل پاییز علیجان
امام رو به رهایی عمامه روی زمین
قیامتی شد ـ بعد از اقامه ـ روی زمین