ای شوق پابرهنه که نامت مسافر است
این تاول است در کف پا یا جواهر است
چشم از همه کائنات بستی، ای عشق
در کعبهٔ کربلا نشستی، ای عشق
دوباره شهر پر از شور و شوق و شیداییست
دوباره حال همه عاشقان تماشاییست
دل میبرد از گنبد خضرا شالش
آذین شده کربلا به استقبالش
هر قدم یک پنجره از شوق واکردی به سویم
میتوانم از همین جا عطر صحنت را ببویم
دنیای بی نگاه تو تاریک و مبهم است
بیتو تمام زندگی ما جهنم است!
این روزها پر از تبِ مولا کجاییام
اما هنوز کوفهای از بیوفاییام
جز در غم عشق سینه را چاک مکن
دل خوش به کسی در سفر خاک مکن
این سر شبزده، ای کاش به سامان برسد
قصۀ هجر من و ماه به پایان برسد
زانروز که سوخت از عطش کام حسین
گوش دل عالم است و پیغام حسین
چشم خود را باز کردم ابتدا گفتم حسین
با زبانِ اشکهای بیصدا گفتم حسین
از خدا آمدهام تا به خدا برگردم
پس چرا از سفر کربوبلا برگردم
«چه کربلاست! که عالم به هوش میآید
هنوز نالهٔ زینب به گوش میآید»
من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم
روز اول کآمدم دستور تا آخر گرفتم
دیدم به خواب آن آشنا دارد میآید
دیدم كه بر دردم دوا، دارد میآید
«والشّمس» چیست؟ جلوهٔ روی تو یا حسین
«واللّیل» آیتیست ز موی تو یا حسین
الشام...الشام...الشام... غربتشمار شهیدان
اندوه... اندوه... اندوه... ای شام تار شهیدان
پر کن دوباره کیل مرا، ایّها العزیز!
دست من و نگاه شما، ایّها العزیز!
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز
شروع قصه با برگشتن تو
کجا ما و کجا برگشتن تو
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد
زمان چه بیهدف و ناگزیر در گذر است
زمان بدون شما یک دروغ معتبر است!