کبود غیبت تو آسمان بارانیست
و کار دیدۀ ما در غمت گلافشانیست
اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند
اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند
والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
غرقۀ شک! غرق باور شو که چندان دیر نیست
در شط باور شناور شو، که چندان دیر نیست
به همان کس که محرم زهراست
دل من غرق ماتم زهراست
این چشمها برای كه تبخیر میشود؟
این حلقهها برای چه زنجیر میشود؟
اسیر هجرت نورم که ذرّه همدم اوست
گل غریب نوازم که گریه شبنم اوست
امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
همره شدند قافلهای را كه مانده بود
تا طی كنند مرحلهای را كه مانده بود...
ای به بقیع آمده! هشیار باش
خفته چرا چشم تو؟ بیدار باش
دلی كه خانۀ مولا شود حرم گردد
كز احترام علی كعبه محترم گردد
آزرده طعم دورى، از یار را چشیده
روى سحر قدم زد با کسوت سپیده
زینب فرشته بود و پرخویش وا نکرد
این کار را برای رضای خدا نکرد
ماهی که یک ستاره به هفت آسمان نداشت
جز هالهای کبود از او کس نشان نداشت
کیست این مردی که رو در روی دنیا ایستاده؟
در دل دریای دشمن بیمحابا ایستاده؟
آتش چقدر رنگ پریدهست در تنور
امشب مگر سپیده دمیدهست در تنور؟
چرا چو خاک چنین صاف و ساده باید مرد؟
و مثل سایه به خاک اوفتاده باید مرد؟
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم
از بندگی حضرت معبود زدیم
من به پابوسی تو آمدهام
شهر گلدستههای رنگارنگ
ای کوی تو، کعبۀ خلایق
طالع ز رخ تو، صبح صادق
ای نقطهٔ عطف آفرینش
روح ادب و روان بینش
آنچه از من خواستی با کاروان آوردهام
یک گلستان گل به رسم ارمغان آوردهام