شش روز بعد، همهمه پایان گرفته بود
در خاک، حسّ شعلهوری جان گرفته بود
ای عشق! ای پدیدۀ صنع خدا! علی!
ای دست پرصلابت خیبرگشا! علی!
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
یک پرده در سکوت شکستم، صدا شدم
رفتم دعای ندبه بخوانم، دعا شدم
دشتی پر از شقایق پرپر هنوز هست
فرق دو نیم گشتۀ حیدر هنوز هست
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخمخورده و بیسر بیاورم
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
این روزها پر از تبِ مولا کجاییام
اما هنوز کوفهای از بیوفاییام
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت
ابریست کوچه کوچه، دل من... خدا کند،
نمنم، غزل ببارد و توفان به پا کند