بنای دین که با معراج دستان تو کامل شد
به رسم تهنیتگویی برایت آیه نازل شد
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
آوردهام دو ظرف پر از رنگ، سبز و سرخ
یک رنگ را برای خودت انتخاب کن
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد