سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
چقدر دیر رسیدی قطار بیتو گذشت
قطار خسته و بیکولهبار، بیتو گذشت
شب مانده است و شعلۀ بیجان این چراغ
شب شاهد فسردنِ تنهاترین چراغ
من شیشۀ دلتنگی دلهای غمینم
ای کاش که دست تو بکوبد به زمینم
ای عاشق شب نورد، پیدایم کن
ای مرد همیشه مرد، پیدایم کن
شب است پنجرۀ اشک من چرا بستهست
تهی نمیشوم از درد عشق تا بستهست
شن بود و باد، قافله بود و غبار بود
آن سوی دشت، حادثه، چشم انتظار بود
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
پرندهها همه در باد، تار و مار شدند
نگاهها همه از اشک، جويبار شدند
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو