بادها عطر خوش سیب تنش را بردند
سوختند و خبر سوختنش را بردند
چشمهایت روضه خوانی میکند
اشکها را ساربانی میکند
آیینۀ وحی و آیت بیداریست
کارش همه دلنوازی و دلداریست
دل در حرم تو خویش را گم کردهست
یعنی عوض گریه تبسم کردهست
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
شوریدهسری مسافری دلخسته
مانند نماز خود، شکسته بسته...
دو گنبد کوچک، دو حرم را دیدم
دو دُرِّ یتیم همقَسَم را دیدم
اینجا حرم خداست، سبحانالله
در تربت او شفاست، سبحانالله
ای تشنه به سرچشمۀ احساس بیا
با دامنی از شقایق و یاس بیا
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب
جان به لب آمده از درد، خدا را، دریاب
مفتاح اجابت دعایش، خواندند
سرچشمۀ رحمت خدایش، خواندند
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
جايی برای كوثر و زمزم درست كن
اسما برای فاطمه مرهم درست كن
شور سفر کربوبلا در سر توست
برخیز، گذرنامه، دو چشم تر توست
چشم از همه کائنات بستی، ای عشق
در کعبهٔ کربلا نشستی، ای عشق
یک عمر در حوالی غربت مقیم بود
آن سیدی که سفرهٔ دستش کریم بود
جز در غم عشق سینه را چاک مکن
دل خوش به کسی در سفر خاک مکن
زانروز که سوخت از عطش کام حسین
گوش دل عالم است و پیغام حسین
خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بیکرانه شد
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود