میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
بار بربندید آهنگ سفر دارد حسین
نیّت رفتن در آغوش خطر دارد حسین
سلام ای طبیب طبیبان سلام
سلام ای غریب غریبان سلام
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
برپا شدهست در دل من خیمهٔ غمی
جانم! چه نوحه و چه عزا و چه ماتمی!
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
دور تا دور حوض خانهٔ ما
پوکههای گلوله گل دادهست
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
چکیدۀ گل رخسار مصطفی زهراست
عصارۀ نفحات خوش خدا زهراست
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
ز هرچه غير يار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز