روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟
نشسته بر لب ساحل، شکستهزورقِ عاشق:
کهراست زهرۀ دریا؟ کجاست باد موافق؟
بگو برای من ای شعر از زمانهٔ او
کدام بیت مرا میبرد به خانهٔ او
کاش من هم به لطف مذهب نور
تا مقام حضور میرفتم
چه شد که در افق چشم خود شقایق داشت
مدینهای که شب پیش صبح صادق داشت
دلا بكوش كه آیینۀ خدات كنند
به خود بیایی و از دیگران جدات كنند
شروع قصه با برگشتن تو
کجا ما و کجا برگشتن تو
«هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان میداد
در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان میداد
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
ای دوست در بهشت، تو را راه دادهاند
پروانهٔ زیارت دلخواه دادهاند
گلویم خشک از بغض است و چشمانم ز باران، تر
پریشان است احوال من از حالی پریشانتر
چشم وا کن اُحُد آیینهٔ عبرت شده است
دشمن باخته بر جنگ مسلط شده است
همیشه خاکی صحن غریبها بد نیست
بقیع، پنجره دارد اگرچه مشهد نیست
گر زن به حجاب خویش مستور شود
از دیدۀ آلوده و بد دور شود
زمین ز بتکدهها پُر شدهست، ابراهیم!
دوباره دور تفاخر شدهست ابراهیم
هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد
ای جذبهٔ ذیالحجه و شور رمضانم
در شادی شعبان تو غرق است جهانم
از لطف نسیم، گل شود گلگونتر
زیباتر و دلرباتر و موزونتر
تا قسمت ماست برگ برگ افتادن
چون غنچه ز بارش تگرگ افتادن