خودت را از هرآنچه غیر عشق او رها کردی
خودت را نذر او کردی و از عالم جدا کردی
باز جاریست خیابان به خیابان این شور
همقدم باز رسیدیم به میدان حضور
ای صبح که خورشید به شام تو گریست
آفاق به پاس احترام تو گریست
کتاب بود و به روی جهانیان وا بود
جواب هرچه نمیدانمِ جدلها بود
قرار بود از این چشمه آب برداریم
نه اینکه تشنه شویم و سراب برداریم
از قضا ما را خدا از اهل ایمان مینویسد
ما أطیعوالله میدانیم، قرآن مینویسد
در مسجدالنبی چه مؤدب نشستهاند
از خلسۀ صبوح، لبالب نشستهاند
گسترده شد در این ولایت خوان هفتم
روزی ایران میرسد از مشهد و قم
بختت بلند باد و بلندا ببینمت!
ایرانِ من مباد که تنها ببینمت!
باز ما را چشمهای از اشک جاری دادهاند
روز و شب خاصیت ابر بهاری دادهاند
افقهای باز و کرانهای تازه
زمینهای نو، آسمانهای تازه
تا نشکفد بر پای ما زنجیرهای تازهای
رویید بر دستان ما شمشیرهای تازهای
حقپرستان را امامی هست، دینش دلبری
نور رویش کوثری، شور کلامش حیدری
دنیای کلام تو جهان برکات است
عمریست جهان ریزهخور این کلمات است
قسم خوردهای! اهل ایثار باش
قسم خوردهای! پای این کار باش
حالا که باید مثل یک مادر بیایم
یارب! کمک کن از پس آن بر بیایم...
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
ای چشم علم خاک قدوم زُرارهات
جان وجود در گرو یک اشارهات
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود