رسیده از سفر عشق، نوبر آورده
تبرکی دو سه خط شعر بیسر آورده
نمکپروردهات ای شهر من خیل شهیداناند
شهیدانی که هر یک سفرهدار لطف و احساناند
از برق تیغ او احدی بینصیب نیست
این کیست؟ اینکه آمده میدان «حبیب» نیست؟
شب کویر، شبی ساکت است و رازآلود
شب ستاره شدن زیر آسمان کبود
تبت پایین میآید سرفههایت خوب خواهد شد
دوباره شهر من حال و هوایت خوب خواهد شد
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
از بستر بیماری خود پا شدنی نیست
بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
دست در دستِ باد میریزد
به روی شانه گیسوان سپید
بهسوی علقمه رفتم که تشنهکام بیایم
وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم
دل مباد آن دل که اهل درد نیست
مرد اگر دردی ندارد، مرد نیست
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
دمید گرد و غبار سپاهیان سحر
گرفت قلعۀ شب را طلیعۀ لشکر
با ذکر حسین بن علی غوغا شد
درهای حرم با صلواتی وا شد
چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد
خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
ای تیغ عشق! از سر ما دست برمدار
دردسر است سر که نیفتد به پای یار