در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
رها کردند پشت آسمان زلف رهایت را
خدا حتماً شنید آن لحظۀ آخر دعایت را
این عطر دلانگیز که از راه رسیده
بخشیده طراوات به دل و نور به دیده
رحمت باران اگر سیل است یا موج بلاست
هرچه هست از قامت ناساز بیاندام ماست
بسیار بار آب گذر کرد از سرش
شیراز ماند و چشمۀ الله اکبرش
به روی آب میبینم ورقهای گلستان را
به طوفان میدهد سیلاب، مشق «باز باران» را
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
پرندهها همه در باد، تار و مار شدند
نگاهها همه از اشک، جويبار شدند
امروز ایلام فردا شاید خراسان بلرزد
فرقی ندارد کجای خاک دلیران بلرزد
چه سنگین است درد و ماتم تو
مگر این اشک باشد مرهم تو
دلم دلم دلم دلم دلم فرو ریخت
قدحقدح شکسته شد، سبوسبو ریخت
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
شد به آهنگ عجیبی خاک ما زیر و زبر
خانهها لرزید و لرزیدند دلها بیشتر
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی