ای آفتاب صبر کن این آخرین شب است
این آخرین شبانۀ آرام زینب است
مانده پلک آسمان در گیر و دار واشدن
شب بلندی میکند از وحشت رسوا شدن
تو کیستی که صداقت تو را صدا میکرد
دعا به جان تو پیغمبر خدا میکرد
کسی از شعر، از توصیف از اندیشه آن سوتر
کسی از دیگران برتر کسی دیگرتر از دیگر
باز غم راه نفس بر قلب پیغمبر گرفت
باز از دریای ایمان، آسمان گوهر گرفت
فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
امشب شهادتنامۀ عشاق امضا میشود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا میشود
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
تاریخ عاشورا به خون تحریر خواهد شد
فردا قلمها تیغۀ شمشیر خواهد شد
عشق، سر در قدمِ ماست اگر بگذارند
عاشقان را سر سوداست اگر بگذارند
عصر تاسوعاست ای نقّاش فردا را نکش
صبح دریا را کشیدی ظهر صحرا را نکش
گفت آن که دل تیر ندارد برود
یا طاقت شمشیر ندارد برود
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
سلام، حامیِ پیک و پیام، ابوطالب!
سلام، ای ملکوتِ کلام، ابوطالب!
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
دنیا، ز ستاره، سبحه گر بردارد
حاشا که فضائل تو را بشمارد
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
چنان اسفند میسوزد به صحرا ریگها فردا
چه خواهد شد مگر در سرزمین کربلا فردا