گواهی میدهد انجیل هم آیات قرآن را
نمیفهمم تقلای مسیحیهای نجران را
میان باطل و حق، باز هم مجادله شد
گذاشت پا به میان عشق و ختم غائله شد
هنوز داشت نفس میکشید؛ دیر نبود
مگر که جرعۀ آبی در آن کویر نبود
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
بهجز رحمت پیمبر از دری دیگر نمیآمد
ولو نجرانیان را تا ابد باور نمیآمد
میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
در شهر شلوغ، خلوتی پیدا کن
در خلوت خود قیامتی برپا کن
ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ الباب
اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
شعر از مه و مهرِ شبشکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده