شب کویر، شبی ساکت است و رازآلود
شب ستاره شدن زیر آسمان کبود
کنار پیکر خود التهاب را حس کرد
حضور شعلهورِ آفتاب را حس کرد
چگونه جمع کند پارههای جانش را؟
به خیمهها برساند تن جوانش را
به زیر تیغم و این آخرین سلام من است
سلام من به حسینی که او امام من است
چه خوب، مرگ خریدار زندگانی توست
حیات طیبه تصویر نوجوانی توست
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
غریب شهر قمی... نه، که آشنا هستی
تو مثل فاطمه، معصومۀ خدا هستی
عرق نبود که از چهرهات به زین میریخت
شرارههای دلت بود اینچنین میریخت
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
چرا چو خاک چنین صاف و ساده باید مرد؟
و مثل سایه به خاک اوفتاده باید مرد؟
همیشه تا که بُوَد بر لب مَلَک تهلیل
هماره تا که بشر راست ذکر ربّ جلیل
اذان بگو که شهیدان همه به صف شدهاند
که تیرها همه آمادهٔ هدف شدهاند
خودآگهان که ز خون گلو، وضو کردند
حیات را، ز دم تیغ جستجو کردند
قرار بود بیایی کبوترش باشی
دوباره آینهای در برابرش باشی
اگرچه مادر تو، دختر پیمبر نیست
کسی حسینِ علی را چنین برادر نیست
به غیر تو که به تن کردهای تماشا را
ندید چشم کسی ایستاده دریا را
به یاد دستِ قلم، تا بَرَم به دفتر، دست
به عرض عشق و ارادت، شوم قلم در دست
الا که نور و صفا آفتاب از تو گرفت
ستاره سرعت سِیْر و شتاب از تو گرفت
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
دویدهایم که همراه کاروان باشیم
رسیدهایم که در جمع عاشقان باشیم
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی
حسین آمد و آزاد از یزیدت كرد
خلاص از قفس وعده و وعیدت كرد
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش