ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
زینب که على با جلوات دگرىست
زهراى بتول در حیات دگرىست
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
در شهر نمانده اهل دردی جز تو
در جادۀ عشق، رهنوردی جز تو
والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
آهنگ سفر کرد به فرمان حسین
در کوچۀ کوفه شد غزلخوان حسین
دو گنبد کوچک، دو حرم را دیدم
دو دُرِّ یتیم همقَسَم را دیدم
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
بشکستهدلی، شکسته میخواند نماز
در سلسله، دستبسته میخواند نماز
از غیب ترنم حضوری آمد
از قلۀ آسمان چه نوری آمد
با زمزمۀ سرود یارب رفتند
چون تیر شهاب در دل شب رفتند
در شهر دلی، به شوق پرواز نبود
با حنجرهٔ باغ، همآواز نبود
چون موج ز طوفان بلا برگشته
از کوچهٔ سرخ لالهها برگشته
آن روز که شهر از تو پر غوغا بود
در خشمِ تو هیبت علی پیدا بود
تا چند از این داغ لبالب باشیم
در آتشِ آه و حسرت و تب باشیم
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود