بیا سنگینیِ بارِ گناهم را نبین امشب
مقدّر کن برایم بهترینها را همین امشب
دو خورشید جهانآرا، دو قرص ماه، دو اختر
دو آزاده، دو دلداده، دو رزمنده، دو همسنگر...
من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم
آیینه جر حسین، برابر نداشتم
ماه رمضان دیده به ما دوخته است
ماهی که چراغ رحمت افروخته است
ناگهان در یک سحر ایمان خود را یافتم
جان سپردم آنقدر، تا جان خود را یافتم
پر از لبخند، از آن خواب شیرین چشم وا کردی
نگاه انداختی در آینه خود را صدا کردی
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
تشنهام این رمضان تشنهتر از هر رمضانی
شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
بخوان که اشک بریزم کمی به حال خودم
دل شکستۀ من! ای شکسته بال خودم
رمضان سایۀ مهر از سرِ ما میگیرد
بال رأفت که فروداشت، فرا میگیرد
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
دویدهایم که همراه کاروان باشیم
رسیدهایم که در جمع عاشقان باشیم
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
با جان و دل آورده اگر آوردهست
خورشید دو تا قرص قمر آوردهست
به حق خدای شب قدرها
بیا ای دعای شب قدرها
این قلبِ به خون تپیده را دریابید
این جانِ به لب رسیده را دریابید
کو شب قدر که قرآن به سر از تنگدلی
هی بگویم بِعلیٍّ بِعلیٍّ بِعلی
روزههایم اگرچه معیوب است
رمضان است و حال من خوب است
گفت: آمد دلم به جان، گفتم
از چه؟ گفت: از غمِ زمان، گفتم
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی