شبیه کوه پابرجایم و چون رود سیّالم
به سویت میدوم با کودکانی که به دنبالم
دارد به دل صلابت کوه شکیب را
از لحظهای که بوسه زده زخم سیب را
حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
در غمِ تشنگیات اشک چکیدن دارد
مدینه میروی آهسته از بقیع بپرس
که راز گم شدن قبر مادر ما چیست؟
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
وَ قالت بنتُ خَیرِالمُرسَلینا
بِحُزنٍ اُنظُرینا یا مدینا
سری بر شانۀ هم میگذاریم
دل خود را به غمها میسپاریم
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
هر که رو انداخت، خاطرجمع، زائر میشود
قبل زائر کولهبار راه، حاضر میشود
در آسمان ملائکۀ خوش ذوق
شهر بهشت را که بنا کردند...
این دشت پر از زمزمۀ سورۀ نور است
این ماه مدینهست که در حال عبور است
مدینه آنچه که میپرسم از تو، راست بگو
کجاست تربت زهرا؟ بگو کجاست؟ بگو
در آفتاب تو انوار کبریاست، مدینه
به سویت از همه سو چشم انبیاست، مدینه
اگر به شکوه، لب خویش وا کند زهرا
مدینه را به خدا کربلا کند زهرا
عطر او آفاق را مدهوش کرد
دشت و صحرا را شقایقپوش کرد
ای به بقیع آمده! هشیار باش
خفته چرا چشم تو؟ بیدار باش
من زائر نگاه توام از دیار دور
آن ذرهام که آمده تا پیشگاه نور
ناگاه دیدم آن شب، در خواب کربلا را
نیهای خشکنای صحرای نینوا را
تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را
در سجدۀ خود شور این آیینهکاری را
اسلام جز به مهر تو جانی به تن نداشت
عصمت به غیر نام خدیجه سخن نداشت
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
ای آفتاب طالع و ای ماه در حجاب!
ای بدرِ نور یافته در ظلِّ آفتاب!