حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند
اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند
کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیشازاین؟ که هماکنون؟ که بعدازآن؟ که هنوز؟
ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
سحر دمیده و بر شیشه میزند باران
هوا مسیحنفس شد، به مقدم رمضان
سبزپوشا با خودت بخت سپید آوردهای
گل به گل هر جا بهاری نو پدید آوردهای
ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
پیرمرد مهربان، مثل ابرها رها
زنده است همچنان، زنده است بین ما
خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
عشق با نامِ شما درصددِ تاختن است
نام تو معنی دل بردن و دل باختن است
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
ای آنکه عطر در دل گلها گذاشتی
در جان ما محبت خود را گذاشتی
اگر به شوق تو این اشتیاق شکل گرفت
چه شد، چگونه، چرا این فراق شکل گرفت؟!...
شب کویر، شبی ساکت است و رازآلود
شب ستاره شدن زیر آسمان کبود
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
دوباره روزهای سال شمسی رو به پایان است
ولی خورشید من در پشت ابر تیره پنهان است
از بستر بیماری خود پا شدنی نیست
بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
این زن که خاک قم به وجودش معطر است
تکرار آفرینش زهرای اطهر است
شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
نگاهم مملو از آیینه شد، لبریز باور شد
دو چشم محو در آیینههایت، ناگهان تر شد
زآن یار دلنوازم شُکریست با شکایت
گر نکتهدان عشقی، بشنو تو این حکایت