فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
تو کیستی که در اندیشۀ رسول خدایی
فروغ چشم حبیبی و چلچراغ هدایی
غروب نیست خدایا چرا هلال دمیده؟
هلال را به سرِ نیزه وقت ظهر که دیده!
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
ای آنکه نور عشق و شرف در جبین توست
روشن، سرای دل ز چراغ یقین توست
ای نگاه تو کلید بخت خوشاقبالها
کاش دیدارت مُیسَّر بود در این سالها
کوفه میدان نبرد و سرِ نی سنگر توست
علمِ نصرِ خدا تا صف محشر، سر توست
قافله قافله از دشت بلا میگذرد
عشق، ماتمزده از شهر شما میگذرد
به دست باد دادی عاقبت زلف پریشان را
و سر دادند بیتو تارها آهنگ هجران را
ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است
آمدی و دل ما بردی و رفتی ای ماه!
با تو خوش بود سحرهای «بِکَ یا الله»
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
مسافرم من و گم کرده کوکب اقبال
نه شوق بدرقه دارم، نه شور استقبال
آن روز که شهر از تو پر غوغا بود
در خشمِ تو هیبت علی پیدا بود
خبر پیچید تا کامل کند دیگر خبرها را
خبر داغ است و در آتش میاندازد جگرها را
ای شیرخدا و اسد احمد مختار
در بدر و احد لشکر حق را سر و سردار
یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کردهایم
دل را به اشتیاق تو آباد کردهایم
ای جذبهٔ ذیالحجه و شور رمضانم
در شادی شعبان تو غرق است جهانم
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد
یاعلیُ یاعظیمُ یاغفورُ یارحیم
ماه رحمت باز رفت و همدم حسرت شدیم