دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
به رغم زخم زبانها به غم، عنان ندهم
ز کف، قرار خود از طعن طاعنان ندهم
دوباره فتنه شد و مردم امتحان دادند
و باز درس بزرگی به دشمنان دادند
اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
به ایستادن، آن دم که سنگ میبارند
به کوه بودن، آن لحظهها که دشوارند
چقدر ها کند این دستهای لرزان را؟
چقدر؟ تا که کمی سردی زمستان را...
مگر نه اینکه همان طفل غزه طفل من است
چرا سکوت کنم سینهام پر از سخن است
شب کویر، شبی ساکت است و رازآلود
شب ستاره شدن زیر آسمان کبود
صدای جاری امواج، زیر و بم دارد
که رودخانه همین است، پیچ و خم دارد
به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
شنیدن خبر مرگ باغ دشوار است
ز باغ لاله خبرهای داغ بسیار است
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
مدینه میروی آهسته از بقیع بپرس
که راز گم شدن قبر مادر ما چیست؟
مدینه آنچه که میپرسم از تو، راست بگو
کجاست تربت زهرا؟ بگو کجاست؟ بگو
اگر به شکوه، لب خویش وا کند زهرا
مدینه را به خدا کربلا کند زهرا
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
منِ شکسته منِ بیقرار در اتوبوس
گریستم همهٔ جاده را اتوبان را
چرا چو خاک چنین صاف و ساده باید مرد؟
و مثل سایه به خاک اوفتاده باید مرد؟
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
به نینوای حسین از «شفق» سلام برید
سلامِ خستهدلی را به آن امام برید
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
نگاه میکنم از آینه خیابان را
و ناگزیری باران و راهبندان را
دوباره شهر پر از شور و شوق و شیداییست
دوباره حال همه عاشقان تماشاییست