بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
از برق تیغ او احدی بینصیب نیست
این کیست؟ اینکه آمده میدان «حبیب» نیست؟
دست در دستِ باد میریزد
به روی شانه گیسوان سپید
دل مباد آن دل که اهل درد نیست
مرد اگر دردی ندارد، مرد نیست
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
در شهر شلوغ، خلوتی پیدا کن
در خلوت خود قیامتی برپا کن
با ذکر حسین بن علی غوغا شد
درهای حرم با صلواتی وا شد
چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد
خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده