ایران! پر از آیینه و لبخند بمانی
همسایۀ خورشید چو «الوند» بمانی
ما از غم دشوار تو آسان نگذشتیم
ماندیم بر این عهد و ز پیمان نگذشتیم
جاریست چو باران عرق شرم به رویم
از عفو تو یا از گنه خویش بگویم؟
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
تسنیم دعای سحر و عطر اذان است
این مائده، این ماه مبارک، رمضان است
این عطر دلانگیز که از راه رسیده
بخشیده طراوات به دل و نور به دیده
این حنجره این باغ صدا را نفروشید
این پنجره این خاطرهها را نفروشید
ای پاسخ بیچون و چرای همۀ ما
اکنون تویی و مسألههای همۀ ما
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
امشب شب آدینه و فردا رمضان است
تن در ذَوبان آمد و جان در طیران است
از خویش برآورد تمنای تو ما را
سر داد به فردوس تماشای تو ما را
یوسف شود آنکس که خریدار تو باشد
عیسی شود آن خسته که بیمار تو باشد
ما طائر قدسیم، نوا را نشناسیم
مرغ ملکوتیم، هوا را نشناسیم
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
چشمی که به حُسن تو نظر داشته باشد
حیف است ز خورشید خبر داشته باشد
من شیشۀ دلتنگی دلهای غمینم
ای کاش که دست تو بکوبد به زمینم
خواهان تو هر قدر هنر داشته باشد
اول قدم آن است جگر داشته باشد...
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
افسوس که ایام شریف رمضان رفت
سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت
جان آمده رفته هیجان آمده رفته
نام تو گمانم به زبان آمده رفته
گل، دفتر اسرار خداوند گشودهست
صحرا ورق تازهای از پند گشودهست