گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
طوفان خروش و خشم ما در راه است
سوگند به آه، عمرتان کوتاه است
شکوه تاج ایمان بر سر ماست
شجاعت قطرهای از باور ماست
امتحان کردند مرد امتحان پسداده را
مرد بیهمتای موشکهای فوقالعاده را
بارالها سوخت دیگر جان غمپروردها
ریختند آتش به جان تشنگان، دلسردها
فکر کردی که نمانده دل و... دلسوزی نیست؟
یا در این قوم به جز دغدغهٔ روزی نیست؟
عشق بیپرواست، بسم الله الرحمن الرحیم
هرکسی با ماست، بسم الله الرحمن الرحیم
گرد و خاکی کردی و بنشین که طوفان را ببینی
وقت آن شد قدرت خون شهیدان را ببینی
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
گر زن به حجاب خویش مستور شود
از دیدۀ آلوده و بد دور شود