نشستم پیش او از خاک و از باران برایم گفت
خدا را یاد کرد، از خلقت انسان برایم گفت
میان شعله میسوزد مگر باران؟ نمیسوزد
اگرچه «جسم» هم آتش بگیرد، «جان» نمیسوزد
نبی به تارک ما تاج افتخار گذاشت
برای امت خود فخر و اقتدار گذاشت
امتحان کردند مرد امتحان پسداده را
مرد بیهمتای موشکهای فوقالعاده را
بارالها سوخت دیگر جان غمپروردها
ریختند آتش به جان تشنگان، دلسردها
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
سلام بر تو کتاب ای که آفتاب تویی
گرانترین و گرامیترین کتاب تویی
پر شور و شکوه، بهمنی تازه رسید
در جان وطن بهار امید دمید
مرگ بر تازیانهها
تازیانههای بیامان، به گردههای بیگناه بردگان
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
آشفته كن ای غم، دل طوفانی ما را
انكار كن ای كفر، مسلمانی ما را
قرآن که کلام وحده الا هوست
آرامش جان، شفای دلها، در اوست
همواره نبرد حق و باطل برپاست
هر روز برای مسلمین عاشوراست
غسل در خون زده احرام تماشا بستند
قامت دل به نمازی خوش و زیبا بستند
در ماه خدا که فصل ایمان باشد
باید دل عاشقان، گلافشان باشد