مانده ز فهم تو دلم بینصیب
معجزۀ عشق، غرور غریب
حاج قاسم رفت اما داستانی مانده است
حاج قاسم رفت و راه بیکرانی مانده است
دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
هر غنچه به باغ سوگوار تو شدهست
هر لاله به دشت داغدار تو شدهست
اگر چه خانه پر از عکس و نام و نامۀ توست
غریب شهری و زخمت شناسنامۀ توست
این پرچمی که در همه عالم سرآمد است
از انقلاب کاوۀ آهنگر آمدهست
به سوگ نخلهای بیسرت گیسو پریشانم
شبیه خانههای خستهات در خویش ویرانم
شهر آزاد شد اما تو نبودی که ببینی
دلمان شاد شد اما تو نبودی که ببینی
ما دردها و داغها را میشناسیم
غوغای باد و باغها را میشناسیم
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز