بهار، فرصت سبزی برای دیدار است
بهار، فرصت دیدارهای بسیار است
باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
پرنده پر زد و پرواز کرد از چینۀ دیوار
دل تنگم صدا میزد: مرا همزاد خود پندار
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
ای آنکه عطر در دل گلها گذاشتی
در جان ما محبت خود را گذاشتی
بیحرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
ای آرزوی روشن دریاها
دیروز خوب، خوبیِ فرداها
بهار پنجرۀ رؤیت خداوند است
بهار فصل صمیمیت خداوند است
از همه سوی جهان جلوۀ او میبینم
جلوۀ اوست جهان کز همه سو میبینم
ماه اسفند فراز آمده، سرخوش، سرشار
این چه ماهیست چنین روشن و آیینهتبار؟!
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست
دوباره عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلبها شده روشن در آستانۀ عید