برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم
ای موجِ صفا، روانۀ ساحل تو
ای مهر و وفا، سرشتِ آب و گل تو
با هر چه نکوییست، نکو باید شد
سرشارِ زلالِ آبرو باید شد
از مرکب سرکش، تو سواری مَطَلب
یعنی: ز هوایِ نفس، یاری مطلب
ای آفتابی که زمین شد مدفن تو
هفت آسمان راه است تا فهمیدن تو
ای آنکه فراتر از حضور نوری!
با این همه کی ز دیدهام مستوری؟!
در نام رقیه، فاطمه پنهان است
از این دو، یکی جان و یکی جانان است
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی
در مِهر پیامبر حیات است حیات
در نور هدایتش نجات است نجات
پیغمبر اعظم که به عصمت طاق است
در خُلق عظیم شهرۀ آفاق است
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده
از دوست اگر دوست تمنا نکنی
این پنجره را به روی خود وانکنی
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
تا دل به سپاس میسپاری ای دوست
از نعمت و ناز، بهره داری ای دوست
جانا! به فروتنی، گر ایمان داری
یا میل به رفتار کریمان داری
از غنچۀ بوستان، شکوفاتر باش
سرسبز بمان و باغبان باور باش
چون موج، خروشان و پریشان حالیم
دنیا طلبان بیپر و بیبالیم
از چشمۀ نور، ساغری پُر مِیْ کن
تجلیلِ بهار عمر، قبل از دِی کن
ای روح زلال! نور کوثر داری
تو عطر گل یاس پیمبر داری
دنیاست چو قطرهای و دریا، زهرا
کی فرصت جلوه دارد اینجا زهرا؟
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی
دستی به پهلو دارد و دستی به دیوار
دادهست تکیه مادر هستی به دیوار