فرصت نمیشود که من از خود سفر کنم
از این من همیشگی خود گذر کنم
در حریم خانه ماندی اعتکاف این است این
سوی مسجد شعلهور رفتی، مصاف این است این
در نگاهت دیدهایم این وصف بیمانند را
پاکی الوند را، بیباکی اروند را
مصحف نوری و در واژه و معنا تازه
وحی آیات تو هر لحظه و هرجا تازه
میرفت که با آب حیات آمده باشد
میخواست به احیای فرات آمده باشد
سقفی به غیر از آسمان بر سر نداری
تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری
خدا نوشت به اسم شما سپیدهدمان را
و آفرید به نام شما زمین و زمان را
شش روز بعد، همهمه پایان گرفته بود
در خاک، حسّ شعلهوری جان گرفته بود
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
دارد از جایی بشارتهای پنهان میدهد
بیشتر نهج البلاغه بوی قرآن میدهد
روایتی نو بخوان دوباره صدای مانای روزگاران
بخوان و طوفان بهپا کن آری به لهجۀ باد و لحن باران
خبر رسید که سیصد کبوتر آوردند
ولی کبوتر بیبال و بیپر آوردند
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
یاعلی گفت با تمام وجود تا همهعمر با علی باشد
با علی باشد و طنین دلش دمبهدم ذکر یاعلی باشد
تیغی فرود آمد و فرقت شکست آه
فرقت شکست و موی تو در خون نشست آه
دلی داشت تقدیم دنیا نکرد
به دریا زد، این پا و آن پا نکرد
که مینَهد مرهم، داغ سوگواران را؟
که جمع میکند این خاطر پریشان را؟
چون حلقه دوست، روح تو را در میان گرفت
شأنت زمین نبود، تو را آسمان گرفت
غریب شهر قمی... نه، که آشنا هستی
تو مثل فاطمه، معصومۀ خدا هستی
در خون نشسته دیدۀ چشمانتظارها
خالیست جاده از تب و تاب سوارها
حسّی غریب میکشدم در هوای تو
ای آرزوی گمشده، جانم فدای تو
بغضها راه نفسهای مرا سد شدهاند
لحظهها بیتو پریشانی ممتد شدهاند