سامرا از غم تو جامهدران است هنوز
چشم «نرگس» به جمالت نگران است هنوز
چهل شب است که پای غم تو سوختهایم
به اشک خویش و نگاه تو چشم دوختهایم
خدایا لطف خود را شاملم کن
غمی جانسوز، مهمان دلم کن
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
دو جلوۀ ابدی از درخششی ازلی
به خُلق و خو، دو محمد؛ به رنگ و بو دو علی
سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نی
نخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ری
سلام، آیۀ جاری صدای عطشانت
سلام، رود خروشانِ نور، چشمانت
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
چه خوب، مرگ خریدار زندگانی توست
حیات طیبه تصویر نوجوانی توست
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
تو ای مرغ شباهنگم، به حسرت بال و پر وا کن
صدای کوبۀ در شد، برو زهرا تو در وا کن
کیسههای نان و خرما خواب راحت میکنند
دستهای پینهدارش استراحت میکنند
روایت است که هارون به دجله کاخی ساخت
به وجد و عشرت و شادی خویشتن پرداخت
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
گاه جنگ است به مرکب همه زین بگذارید
آب در دست اگر هست زمین بگذارید
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
سلام ما به تو، ای هاجر چهار ذبیح
درود ما به تو، ای مریم چهار مسیح...
چون بر او خصم قسم خوردۀ دین راه گرفت
بانگ برداشت، مؤذّن كه: خدا! ماه گرفت
آینه با آینه شد روبهروی
خوش بود آیینهها را گفتوگوی
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان
لختی بیا به سایهٔ این نخلها رباب!
سخت است بیقرار نشستن در آفتاب!
«چه کربلاست! که عالم به هوش میآید
هنوز نالهٔ زینب به گوش میآید»
ای پنجمین امام که معصوم هفتمی
از ما تو را ز دور «سلامٌ علیکمی»