ذلیل شد امیریاش، صغیر شد کبیریاش
شکسته شد توهّمِ شکستناپذیریاش
ﺁﺗﺶ، ﮔﻠﻮﻟﻪ، ﺳﻨﮓ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ
ﺟﺎﯼ ﻗﻠﻢ، ﺗﻔﻨﮓ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ
خیرخواه توام از نور سخن میگویم
از هراسِ شب دیجور سخن میگویم
دید خود را در کنار نور و نار
با خدا و با هوا، در گیر و دار
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
تو سرزمین مقدس تو باصفا بودی
تو جلوهگاه مقامات انبیا بودی
ای حرمت قبلۀ حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
روزی شعر من امشب دو برابر شده است
چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
دل مباد آن دل که اهل درد نیست
مرد اگر دردی ندارد، مرد نیست
ای تن و جانت سپر هر بلا
کوفۀ تو قطعهای از کربلا
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
تو زینت دلهایی ای اشک حماسی
از کربلا میآیی ای اشک حماسی
چه خوب، مرگ خریدار زندگانی توست
حیات طیبه تصویر نوجوانی توست
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند
یا علی! این کیست میآید شتابان سوی تو؟
با قدی رعنا و بازویی چنان بازوی تو؟
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان
ننوشتید زمینها همه حاصلخیزند؟
باغهامان همه دور از نفس پاییزند
لختی بیا به سایهٔ این نخلها رباب!
سخت است بیقرار نشستن در آفتاب!
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما