حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
خیرخواه توام از نور سخن میگویم
از هراسِ شب دیجور سخن میگویم
سامرا از غم تو جامهدران است هنوز
چشم «نرگس» به جمالت نگران است هنوز
چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
باز جاریست خیابان به خیابان این شور
همقدم باز رسیدیم به میدان حضور
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
عالم و فاضل و فرزانه و آزاداندیش
خالص و مخلص و شایسته و وارسته ز خویش
اَلسَّلام ای خادم اسلام و قرآن، اَلسَّلام
ای عَلَم در عِلم، ای علامۀ عالیمقام
آن صدایی که مرا سوی تماشا میخواند
از فراموشیِ امروز به فردا میخواند
روزی شعر من امشب دو برابر شده است
چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است
زخم ارثیست که در سینۀ ایرانیهاست
کشورم پر شده از داغ سلیمانیهاست
شب همان شب که سفر مبدأ دوران میشد
خط به خط باور تقویم، مسلمان میشد
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
یا علی گفتم همه درها به رویم باز شد
یا علی گفتم، چه شیرین شعر من آغاز شد
ماجرا این است کمکم کمّیت بالا گرفت
جای ارزشهای ما را عرضۀ کالا گرفت
جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود
عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود
سالها شهر در اعماق سیاهی سخت است
روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است
فتنه اینبار هم از شام به راه افتادهست
کفر در هیئت اسلام به راه افتادهست
کیسههای نان و خرما خواب راحت میکنند
دستهای پینهدارش استراحت میکنند
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید