با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
من در بر کشتی نجات آمدهام
در ساحل چشمۀ حیات آمدهام
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
افسوس که این فرصت کوتاه گذشت
عمر آمد از آن راه و از این راه گذشت
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
سرسبزی ما از چمن عاشوراست
در نای شهیدان، سخن عاشوراست
والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
یکباره میان راه پایش لرزید
مبهوت شد، از بغض صدایش لرزید
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
ماه رمضان دیده به ما دوخته است
ماهی که چراغ رحمت افروخته است
گفتا بنویس تا سحر، نامۀ عشق
با دیدۀ پُر ابر، سفرنامۀ عشق
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
در شهر شلوغ، خلوتی پیدا کن
در خلوت خود قیامتی برپا کن
از باغ، گل و گلاب را میبردند
گلهای نخورده آب را میبردند
گفت آن که دل تیر ندارد برود
یا طاقت شمشیر ندارد برود
بشکستهدلی، شکسته میخواند نماز
در سلسله، دستبسته میخواند نماز
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید