چقدر این روزهای سرد سخت است
و پیدا کردن همدرد سخت است
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
برای ما نگاهت آفتاب است
چراغان کردن دنیا ثواب است
من و دل، شیعۀ دردیم مولا!
بدون تو چه میکردیم مولا!
شبیه گل، سرشتی تازه دارم
هوای سرنوشتی تازه دارم
ببین، تاریخ در تکرار ماندهست
جهان در حسرت بسیار ماندهست
من و آوازۀ برگشتن تو
دلی اندازۀ برگشتن تو
کسی اینگونه شیدایی نکردهست
شبیه من شکیبایی نکردهست
جهان در حسرت آیینه ماندهست
گرفتار غمی دیرینه ماندهست
به صحرا بنگرم، صحرا تو بینم
به دریا بنگرم، دریا تو بینم
دلا غافل ز سبحانی، چه حاصل؟
مطیع نفس و شیطانی، چه حاصل؟
خدایا! داد از این دل، داد از این دل
که یکدم مو نگشتُم شاد از این دل
مرا سوزاند آخر، سوز آهی
که برمیخواست از هُرم گناهی
چه سنگین است درد و ماتم تو
مگر این اشک باشد مرهم تو
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
کمی بشتاب، باران تشنه ماندهست
دل آیینهداران تشنه ماندهست
به هر آیینهای، تابندگی را
به هر دل، اشتیاق بندگی را
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
به یک عشق معمایی قسم خورد
به راز یک شکیبایی قسم خورد
دعا کن هر گلی پرپر نمیرد
کسی با چشمهای تر نمیرد
بیا با اشکهای ما وضو کن
جهان را با نگاهی زیر و رو کن
شروع قصه با برگشتن تو
کجا ما و کجا برگشتن تو