معراج تکلم است امشب، صلوات
ذکر لب مردم است امشب: صلوات
امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
آفتابی شدی و چشمانت
آسمان آسمان درخشیدند
باشد که دلم، راهبری داشته باشد
از عالم بالا، خبری داشته باشد
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
تا بر بسیط سبز چمن پا گذاشتهست
دستش بهار را به تماشا گذاشتهست
چهره انگار... نه، انکار ندارد، ماه است
این چه نوریست که در چهرۀ عبدالله است؟
تو آمدی و در رحمت خدا وا بود
و غرق نور، زمین، بلکه آسمانها بود
و انسان هرچه ایمان داشت پای آب و نان گم شد
زمین با پنج نوبت سجده در هفت آسمان گم شد
الا که مقدم تو مژدۀ سعادت داشت
به خاکبوسی راهت فرشته عادت داشت
از غیب ترنم حضوری آمد
از قلۀ آسمان چه نوری آمد
گفتم از کوه بگویم قدمم میلرزد
از تو دم میزنم اما قلمم میلرزد
ناگاه آمدی و صدایی شنیده شد
در صور عشق، سورۀ انسان دمیده شد
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن
خانۀ فاطمه آن روز تماشایی بود
که فضا جلوهگر از آیت زیبایی بود
خجسته باد قدوم تو، ای که بدر تمامی
فروغ دیدهٔ ما، مهر جاودانهٔ شامی
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
شبی که مطلع مهر از، طلوع زینب بود
فروغ روز نشسته، به دامن شب بود
تو کیستی که عقل مجنون توست
عشق به تو عاشق و مدیون توست
زمین، به زمزمه میآید، همان شبی که تو میآیی
همان شب آمنه میبیند، درون چشم تو دنیایی
چشم تا وا میکنی چشم و چراغش میشوی
مثل گل میخندی و شببوی باغش میشوی